سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آفریده را فرمان بردن نشاید آنجا که نافرمانى آفریننده لازم آید . [نهج البلاغه]
دخترک
 
یه مشت خیال

هر گز نشد بیای پیشم  بگیری دست های منو

بدونی من عاشقتم گوش کنی حرف های منو

تو بی وفا بودی ولی اونکه برات میمرد منم

تازنده ام دوست دارم اینه کلام آخرم

من که نتونستم تو رو یه لحظه تنها بذارم

توسردی خاطره های بگم که دوست ندارم

دلم میخاد همین یه بار اشکامو پنهون نکنم

باور کنی تورو میخام غربتو زندونی کنم

بیا م به شهر خاطرات غرق بشم توی نگات

دیونه وار فدات بشم بمیرم من واسه چشات

اما هنوز حوصله مو میره ودست من جداست

ترانه سکوت من تو بغض آخرم رهاست

کاش که می شد فقط یه بار بیای بگی دوست دارم

تو چشم من نگاه کنی بگی که عاشقت منم 

کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط اوا 89/12/26:: 9:10 عصر     |     () نظر