سفارش تبلیغ
صبا ویژن
برادری با بدکاران، از بزرگ ترین حماقت هاست. [امام علی علیه السلام]
دخترک
 
هر کس به کسی نازد ما هم به علی نازیم

کیست آن که خدا هم او را می خواند آنکه از بودنش در کوچه پس کوچه های تنگ و تاریک می گویند از آنجا که با عبورش شب از انتها چیده می شود و صبح تر می شود با بودنش

رسول بار ها وبار ها نامش را می خواند و به نامش قسم یاد می کند

چرا باید دما دم یا علی گفت دما دم نه بلکه هر دم یا علی گفت؟

 علی کیست که در هر کنج تاریخ همه به دنبال لرزشی از اویند با بهایی بپردازند برایش ؟

 مولایم خود بگو کیستی که مادرانمان ما را با نام تو مونس می کنند ؟چه کردی که گوش تارخ از شنیدن نامت کر شده

چه کردی که رهروانت در حسرتند تا پا جا پایت بگذارن؟

چه کردی که می بالند آنان که تو را برای شفا عت دارند؟

 

زلیلی شنیدم یا علی گفت

به مجنون هم رسیدم یا علی گفت

مگر این وادی دارالجنون است

که هر دوانه دیدم یا علی گفت

نسیمی غنچه ای را باز می کرد

به گوش غنچه کم کم یا علی گفت

چمن با ریزش باران رحمت

دعایی کردو اوهم یا علی گفت

یقین پروردگار آفرینش

به موجودات عالم یا علی گفت

خمیر خاک آدم را سرشتند

چو برمی خواست آدم یا علی گفت

مسیحا هم دم از اعجاز می زد

زبس بیچاره مریم یا علی گفت

مگر خیبر زجایش کنده می شد

یقین انجا علی هم یا علی گفت  

 

 

چون نامه جرم ما به هم پیچیدند

 بردندو به میزان عمل سنجیدند

 بیش از همه کس گناه ما بود ولی

 ما را به محبت علی بخشیدند

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط اوا 88/9/14:: 11:55 عصر     |     () نظر
 
برای تو

 

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط اوا 88/9/12:: 11:37 صبح     |     () نظر
 
واسه تولد تو باید دنیا رو آورد ، ستاره رو سرت ریخت ، تو رو تا آس

 یکی یک دونه من تولدت مبارک

باز بهونه پیدا کردم کلمه ها وجمله هارو قطار کنم وبگم تولدت مبارک

یه بهونه بزرگ گیر آوردم تا همهی دنیارو جمع کنم تا برای براورده شدن همه آرزوهات دعا کنن

عروسک بچگی هام کجایی ؟کجایی سنگ صبورم ؟

ازم دوری زیاد زیاد فصل ها وبرگ ها

تو یه پاییز دور اومدی یه پاییز که با همه دلگیر بودنش یه حس تازه داشت پاییز از اونسال یه جور دیگه شد البته فقط برا من یه پاییز نه خیلی دور امید زندگیم تولدت مبارک

امسال گلگی نمی کنم فقط می خوام بگم تولدت مبارک

دیدی وقتی گفتی چند سال کیک تولدتو نمی خوری دلم گرفت وامسال کیکم برات فرستادم دیگه نگی من بدم ها غصم می گیره

حالا بریم جشن بگیریم باشه ؟

فقط یه قول بده دیگه اینقدر ازم دور نشو

به پاکی محبـت

به پاکی دوست داشتن


به پاکی لحظه های با هم بودن


به پاکی نگاهت


به پاکی چشمای سیاهت


به پاکی حرفات ، به شیرینی صدات


به پاکی آبی ، به نجابت دریا


به پاکی برف و به لطافت بارون


به پاکی تو

و
به سادگی مــن
تــــــولدت مبــــارک


 

 

فاصله منو تو یه تپشه

روزه ساده ای بود اونروز که برای خدا یه پیام فرستادم

یه روز ساده وبی ریای کودکانه

با یه قاصدک خدا رو به خاطره اینکه تنهایی هامو با این نی نی پر کرده بود تشکر کردم

و گفتم قاصدک قبلی رو که باهاش درخواست یه همزبون کرده بودم پس ده تا باز با یه پیغام دیگه رونش کنم سمت خودشو تو اون پیغام

سلامتی مهربونمو بخوام برای سالهای سال

 

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط اوا 88/7/29:: 12:10 صبح     |     () نظر
 
بگذار عاشقت باشم

گم شدم تو کوچه پس کوچه های تنهایی هاو دلتنگی هام به اتاق بی کسی هام رسیدم پشت پنجره نشست

انگشتم را در امتداد اشک شیشه پایین می اورم بی اتتها و ممتد اشک می ریزد و اشک های مدام مرا شرم سار کرده نمی دانم چرا اما هنوز هم شمع روشن می کنم شاید عاشقانه هایم را به خاطر می اورم برگ ها در دسته باد می گردند و زیر پای باران زمین می ریزند از اینکه کنار هم اند غبطه می خورم نه  حسودی می کنم روی درخت کنار همند زمین هم که می ریزند با هم اند کا ش من هم در میانشان بودم

 

یاد رفتنش وفکر بودنش با دیگران پاییز را به وجودم می اورد هر چند از تبار خزان و خودم پاییزی ام .باد در میان گیسوان بید می چرخد واما لرزه به اندام من می اندازد

ترسم و حسرتم از تنهایی نیست نگران دلمم جا یش درون سینه ام خالیست روزهاست که هدیه اش کرده ام

می دانم جایی جایش گذاشته و او را به دلتنگی اش سپرده

هرچند می دانم دلم نیز به من می خندد خوش است با یادش

باران همچنان به شیشه می کوبد وبید همچنان در میان دستان باد می رقصد قمری کوچک هم مثل من گوشه ای دنج را مامن کرده و سر در گریبان برده نمی دانم او از غصه ی دوری چه کسی به خود پناه برده ایا روزی بارانی بود که یارش رفت یا باران برای اوهم یاداور خاطره هاست نمی دانم دلش را هم نمی توانم بخوانم غم بستری بزرگ پهن کره بر وسعت دلش  همچنان که بر سینه ی من سنگینی می کند یاد اوری کلماتی که هرگز باورشان نکردم اما امیدوارشان شدم 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط اوا 88/7/15:: 5:14 عصر     |     () نظر
 
فطر

 

عید رمضان آمده                    
ماه رمضان رفت

 صد شکر که این آمده               صد حیف که آن رفت

 

انگارهمین چند روزه پیش بود اومد انگار نه انگار که سی روزه مهمون خونه هامون
بود در واقع ما مهمونش بودیم

با بلند شدن صدای ربنا دستای همه هم رو به آسمون بلند شد دلا لرزید و اشک از
گوشه ی چشما سرید به روی گونه ها تا تمنای دلهای شکسته رو با زبان بی زبانی فریاد
بزنه

گذشت تا رسید به شبهای قدری که قدرش رو دونستیم و بک یا الله صدا کردیم
وعاجزانه الغوث الغوث خوندیم وقتی روزهاداشت میگذشت حسرت روزهای رفته به دلمون
نشست و اینکه دیگه مهمون یه مهمون خوب نیستیم رسد یم به دستانه بلند شده به سوی
خدا در قنوت عید فطر به اللهم اهل الکبریای والعظمه به اینکه خدارو به همه ی خوبی
هاش قسم بدیم  وملتمسانه ازش بخوایم مارو وارد خوبی هاش کنه وما رو از امت با تقوای پیامبرش قرار بده واشک ریزان رمضان رو
بدرقه کردیم و اآخرین افطار و به خاطر نه به خاطره سپردیم

سر بر آستان پاکش به سجده نهادیم تا لایقمون بدونه و اجازه بده یه باره دیگه
یه سال دیگه مهمون سفره ی پر رحمتش باشیم 






کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط اوا 88/6/29:: 1:7 عصر     |     () نظر
 
شاید
 

شاید این جمه بیاید شاید


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط اوا 88/5/15:: 8:10 عصر     |     () نظر
 
مادر

مامان دوست دارم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

همیشه کنارم باش

 

 

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط اوا 88/3/25:: 1:6 صبح     |     () نظر
 
ای دوست دوست

در زدم و گفت کیست ؟ گفتمش ای دوست دوست

گفت در آن دوست چیست ؟ گفتمش ای دوست دوست

 

گفت اگر دوستی ، پس چه در آن پوستی ؟

دوست که در پوست نیست ، گفتمش ای دوست دوست

 

گفت در آن آب و گل دیده ام از دور دل

او به چه امید زیست ؟ گفتمش ای دوست دوست

 

گفتمش این هم دمی ست ، گفت عجب عالمی ست !

ساقی بزم تو کیست ؟ گفتمش ای دوست دوست

 

در چو به رویم گشود ، چمله ی بود و نبود

دیدم و دیدم یکیست ، گفتمش ای دوست دوست

 

این شعر خیلی دوستش دارم و اکثر اوقات زمزمش می کنم امیدوارم خوشتون بیاد


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط اوا 88/2/10:: 7:40 عصر     |     () نظر
 
مگر این را نمی دانی؟

و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی ارد

و برف نا امیدی بر سرم یک ریز می بارد

چگونه بگذرم از عشق از دلبستگی هایم

چگونه میروی با این که میدانی چه تنهایم

همیشه با تو بودن های من دیری نمی پاید

و بعد از تو کسی دیگر به دیدارم نمی اید

تمام لحظه های من پر از تکرار بی رحمیست

چگونه میتوان با این همه نا مهربانی زیست؟

ببین دل تنگ دلتنگم و از بی حاصلی لبریز

واین را خوب میدانم که می پوسم در این پاییز

و تو از یاد خواهی برد تمام خاطراتت را

و من میمیرم از ترس ملال و وقوت فردا

همان فردای بی رحمی که دلگیر است وتکراری

ولحن پنجره هایش غم انگیز است و دیواری

چرا دلواپسی ها را ز چشمانم نمی خوانی؟

من از دوریت میترسم مگر این را نمی دانی؟


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط اوا 88/1/29:: 11:39 عصر     |     () نظر
 
ببینو بشنو

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط اوا 88/1/7:: 8:7 عصر     |     () نظر
   1   2      >