یکی بود تنهای تنها زیر یه درخت تو باغ دلتنگی نشسته بود خسته و دلزده از روزگار
می گفت اخه قربونت برم خدا چی می شد من تو تنهایی هام تنها نبودم چی می شد
یکی می اومد دستمو می گرفت یا نه یکی بود تا من دستشو می گرفتم یا نه اصلا
جفتمون دسته همو می گرفتیم همینطور باخودش فکر می کرد و با خداش صحبت می کرد
می گفت می دونم که تو تنهایی ها هم تنها نیستم چون تو هستی اما اما نه می دونم می تونی دستمو بگیری
ولی من که هیچی خدا بی خیال همین که خودت کنارمی بسه تو افکارش غرق بود که یکی اومد
به درخت تکیه داد اونم خسته بود گفت سلام دلتنگ قصه ی ماهم گفت سلام حالا دیگه اون یکی که بود یکی نبود
هر چند که توی تنهایی هاش تنها نبود
کلمات کلیدی:
ترسم ز بیدادت شبی مستانه ساغر بشکنم
بیگانه گردم از وفا عهد تو دیگر بشکنم
دل را چو جام لاله ای بیرون کشم از سینه ام
این دشمن دیرینه را بادیده ی تر بشکنم
چون شعله ی اتش شوم سوزان شوم سر کش شوم
عهدی که بستم از وفا می ترسم اخر بشکنم
همچون گلت پرپر کنم چشمت پر از گوهر کنم
از دردو حسرت عاقبت ان روی چون زر بشکنم
با چشمهای دل سیه در سینه ها غوغا کنم
باشور و شعرو خنده ها بازار گوهر بشکنم
ریزم به روی شانه ها گیسوی همچون خرمنم
قامت قیامت سازم و غوغای محشر بشکنم
می با رقیبانت زنم صد شعله بر جانت زنم
اخر دل رسوای تو چون شاخ بی بر بشکنم
از رشگ مجنونت کنم از غصه دل خونت کنم
اری همای عشق را باید شبی پر بشکنم
کلمات کلیدی:
بهار لشگر کشید با با لشگری از گل و شکوفه
انقدر ارام ارام شبیهخون زد که زمستان را یارای مقابله نبود
نمی دانم چرا ولی از همان وقتی که دخترک هشت ساله ای بودم و
ارزو ی تور ولباس عروسی داشتم تا حالا که لباس عروسی برام فقط یه لباس محسوب می شه
وقت اومدن بهار درختارو عروس دشت می دونستم که گل ها و شکوفه های کوچیک زیر پاشون
همون بچه کوچولوهایی بودن که نقل و سکه های مبارک بادو از زیر پای عرس جمع می کنن
همیشه فکر می کردم چرا لباس عروس درخت سیب یا گیلاس صورتیه مگه لباس عروس نباید سفید باشه ؟
امروز سالهاست که دارم به تفکرات کودکانم لبخند می زنم اما بهار هنوز بهاره و درختای توی دشت هر ساله
عروس می شن وهنوز بعضی وقتی به این فکر می کنم که چرا وقتی خواب بودم عروسی تموم شد ودرختا لباساشونو
عوض کردن هنوزم از اینکه داماد این عروسی هر ساله رو ندیدم گاهی به یاد کودکی دلگیر می شم
هجوم دوباره ی کاروان گل مبارک
کلمات کلیدی: