من اسباب بازیت بودم؟!...
که روزای اول از خودت جداش نکنی
نذاری کسی دست بش بزنه
بدون اون یه شب خوابت نبره
بهش بگی همیشه پیشتم مواظبتم...
اما...
یه روز خسته شی ازش...
بری سراغ یه عروسک بهتر
بش بگی ببین عروسک جدیدمو، ببین چه نازه!
نگران نباش تو هم عروسکمی!
اما یه سال بعد چشمت بیفته به چشمای خیسش!
حتی نمی بینی اشکاشو!
فقط برات مهمه تعداد عروسکات هر روز بره بالا!
بزرگتر که میشی دیگه نیازی به یه عروسک کهنه و قدیمی نیست!
نــــــــــه!
من آدمم!
احساس دارم!
غرور دارم!
نیازی هم به صدقه ی محبت تو ندارم!!!
کلمات کلیدی:
مثل کبریت کشیدن در باد دیدنت دشوار است من که به
معجزه عشق ایمان دارم میکشم آخرین دانه کبریتم را
در باد... هر چه باد اباد...!
کلمات کلیدی:
مرا مهر سیه چشمان زسر بیرون نخواهد شد
قضای آسمان است این و دیگر گون نخواهد شد
رقیب آزار هافرمود و جای آشتی نگذاشت
مگر آه سحر خیزان سوی گردون نخواهد شد
مرا روز ازل کاری بجز رندی نفرمودند
هر آن قسمت که آن جا رفت وآن افزون نخواهد شد
خدا را محتسب مارا به فریاد دف و نی بخش
که ساز شرع از این افسانه بی قانون نخواهد شد
مجال من همین باشد که پنها ن عشق او ورزم
کنار بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهد شد
شراب لعل و جای امن یار مهربان ساقی
دلا کی به شود کارت اگر اکنون نخواهد شد
مشوی ای دیده نقش غو زلوح سینه ی حافظ
که زخم تیغ دلدار است ورنگ خون نخواهد شد
کلمات کلیدی:
من در این ثانیه ها سرگردان
و به دنبال وجودی مبهم
همه ی هستی خود می بازم
همه ی چشم امیدم به کسی است
ولی انگار که او رفته و باز
من در این شهر تک و تنهایم
من از این فاصله ها بیزارم
من از این دوری او می ترسم
من از این حس غریب پاییز
از همه ثانیه ها میترسم
دل من سخت شکستست و کسی
دیرگاهی است که از کلبه ی غم دیده ی من یاد نکرد
دیرگاهی است که حتی باران
از لب تشنه ی من یاد نکرد
ولی افسوس هنوز...
ولی افسوس هنوز
در همین سینه ی من
دلی از عشق کسی می لرزد
دلی از دوریه او میگرید
همچنان می نالد ...
به خدا این دل من از همین فاصله ها لرزان است
از همه بی کسی ها لبریزو از همه خاطر ها دلتنگ است
پس چرا هیچ کسی یادی از این دل غم دیده ی دلتنگ نکرد؟
پس چرا هیچ دلی به هوای تپشی صبر نکرد؟؟
به خدا اهل زمین این خدا بود که این سینه پر از سنگ نکرد
کلمات کلیدی:
اگه می خوای بری برو از تو دوباره می گذرم
نگا به گریه هام نکن من از تو بی وفا ترم
تو اشتباه عمرمی که دیگه تکرار نمی شی
این دفعه دیگه برنگرد تو واسه ما یار نمی شی
نه غم می خوام نه خاطره فقط بزار رها بشم
تو این غریبی نمی خوام مجنون قصه ها بشم
از توی قصه هام برو دیگه تو فکر من نباش
تموم کن این قاعله رو نمک رو زخم من نپاش
همیشه بی گناه تویــــــــــی همیشه تقصیر منه
نگاه بی وفای تـــــــــــو همیشه طعنه می زنه
بازم دارم می بخشـــــــــــــمت این اشتباه آخر
گذشتم از گناه تو شــــــــــــــاید خدا هم بگذره
کلمات کلیدی:
23:23 امروز به قول کسی یکی از قانون های تکراری زندگی مو شکستم و 23:23 دیدم می گن وقتی این
لحظه از ساعتها رو دیدی یکی داره در موردت فکر خوب می کنه یا یکی با خوبی به یاد ته اما اون اصلا به
من فکر نمی کنه که بخواد در موردم فکر خوب کنه؟
بودنش یه جور می ترسوندم نبودنش یه جور مثل درخت اسیر تو قاب پنجره اتاقم که دنبال راهی برای فرار از
این تکرار مکرر زندگی میگرده منم دنبال راهیم که از این قاب بتنی اتاقم و زندگیم فرار کنم درخت توی حیاط
با نسیم همرراه می شه تا دنبال پروانه ها کنه و سر به سر پرنده هایی بذاره که روی دستای سبزش آشیونه
کردن منم دلم رو به بهار می سپرم که هر چند جسم خستم نمی تونه از بازی سرنوشت جدا بشه دلم روحم رو
آروم کنه اونقدر تو رویا غوطه ور می شم که حضورش رو کنارم و حرارت دستای مهروبنش رو روی
صورتم حس می کنم اما وقتی به خودم می آم من برخلاف اون درخت که با همراهی باد از قاب پنجره اتاقم
خارج شده هنوز اسیر لحظه ها ودقیقه هام هنوز در بند دیوارهاو فاصله هام هنوز هم من بی مجوز عاشقشم و
هنوز هم منم که بی اجازه دوستش دارم و هنوز هم رویا ها ونامه های منه ه بی جوابه
این تقصیر من نیست که دوستش دارم تقصیر دلمه حالا بی مجوز یا با مجوز من عاشقشم
چشمامو رو هم می زارم ترجیح می دم تو شیرینی دوروغین سرزمین رویا غرق بشم تا تو تکرار تلخ حقیقت
زندگی
کلمات کلیدی:
یادش بخیر ان روزگاران
ان روزهای اتش ودود
ان روزگارانی که هر کس
یک حلقه از زنجیر ما بود
ان روزهای ترس ظالم
از برق های چشم مظلوم
ان روز های بت شکستن
با تیشه های خشم مظلوم
ان روزگارانی که هر کس
می گفت اوج انقلاب است
رد گلوله بوی باروت
رد گل و بوی گلاب است
هر روز شعری وشعاری
بر روی لب یا روی دیوار
از راستیها نقش می بست
خط کج ما روی دیوار
در کوچه ها مان تا دم صبح
هر شب بساط تازه ای بود
در چهره های اهل کوچه
هر شب نشاط تازه ای بود
گاهی کسی در پیچ کوچه
از رفتن خود باز می ماند
مانند پیچک پیکر او
در پیچ و تاب و راز می ماند
انگار نا رنجک گلی بود
در مشت های بسته ی ما
بوی گل و نارنج می داد
انگشت های خسته ی ما
یادش بخیر ان روزگاران
ان روز های پر زغوغا
ان روزگارانی که رفتند
اما نرفتند از دل ما
کلمات کلیدی: