به رگهاى دل این آدمى گوشتپاره‏اى آویزان است که شگفت‏تر چیز که در اوست آن است ، و آن دل است زیرا که دل را ماده‏ها بود از حکمت و ضدهایى مخالف آن پس اگر در دل امیدى پدید آید ، طمع آن را خوار گرداند و اگر طمع بر آن هجوم آرد ، حرص آن را تباه سازد ، و اگر نومیدى بر آن دست یابد ، دریغ آن را بکشد ، و اگر خشمش بگیرد بر آشوبد و آرام نپذیرد ، اگر سعادت خرسندى‏اش نصیب شود ، عنان خویشتندارى از دست بدهد ، و اگر ترس به ناگاه او را فرا گیرد ، پرهیزیدن او را مشغول گرداند ، و اگر گشایشى در کارش پدید آید ، غفلت او را برباید ، و اگر مالى به دست آرد ، توانگرى وى را به سرکشى وادارد ، و اگر مصیبتى بدو رسد ناشکیبایى رسوایش کند ، و اگر به درویشى گرفتار شود ، به بلا دچار شود ، و اگر گرسنگى بى طاقتش گرداند ، ناتوانى وى را از پاى بنشاند ، و اگر پر سیر گردد ، پرى شکم زیانش رساند . پس هر تقصیر ، آن را زیان است ، و گذراندن از هر حد موجب تباهى و تاوان . [نهج البلاغه]
دخترک
 
چه کنم

بخوام از تو بگذرم
من با یادت چه کنم ؟

تو رو از یاد ببرم

با خاطراتت چه کنم؟

حتی از یاد ببرم

تو و خاطراتتو

بگو من

با این دل خون و خرابم چه کنم؟

تو همونی که واسم

یه روزی زندگی بودی

توی رویاهای من

عشق همیشگی بودی

آره سهم من فقط

از عاشقی یه حسرته

بی کسی

عالمی داره

واسه ما

یه عادته !


 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط اوا 90/11/2:: 6:41 عصر     |     () نظر