[ و چون از صفین باز مى‏گشت ، به گورستان برون کوفه نگریست و فرمود : ] اى آرمیدگان خانه‏هاى هراسناک ، و محلتهاى تهى و گورهاى تاریک ، و اى غنودگان در خاک اى بى کسان ، اى تنها خفتگان اى وحشت زدگان شما پیش از ما رفتید و ما بى شماییم و به شما رسندگان . امّا خانه‏ها ، در آنها آرمیدند ، امّا زنان ، به زنى‏شان گزیدند . امّا مالها ، بخش گردیدند . خبر ما جز این نیست ، خبرى که نزد شماست چیست ؟ [ سپس به یاران خود نگریست و فرمود : ] اگر آنان را رخصت مى‏دادند که سخن گویند شما را خبر مى‏دادند که بهترین توشه‏ها پرهیزگارى است . [نهج البلاغه]
دخترک
 
یاداشت های یه مهاجر قسمت یک

برف هفت سالگی رو به خاطر صدای بابا دوست داشتم :

پاشو ببین چه برفی اومده 

برف ده سالگی رو به خاطر آدم برفی هاش 

برف چهارده سالگی رو به خاطر اخبار تعطیلی هاش 

برف هیجده سالگی رو درست یادم نیست :)

برف بیست سالگی قدم زدنهای عاشقانه و رد پاهام

اما برف امروز سرد بود فقط سرد 

اون سالها رو به اسمون می کردم تا خنکی برف رو روی گرمی گونه هام حس کنم

 تا شرم اب شدنش روی گونه هام رو لمس کنم 

اما امروز  سر به زیر تند و عصبی دویدم تا به مقصد برسم 

حیف برف امروز فقط سرد بود 

دخترک

تهران (3 آذر )


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط اوا 95/9/3:: 8:15 عصر     |     () نظر