سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و روایت شده است که دو مرد را نزد او آوردند که از مال خدا دزدى کرده بودند : یکى از آن دو بنده بود از بیت المال مسلمانان ، و دیگرى در ملک مردمان . فرمود : ] امّا آن یکى از مال خداست و حدّى بر او نیست چه مال خدا برخى از مال خدا را خورده ، و امّا دیگرى بر او حدّ جارى است و دست او را برید . [نهج البلاغه]
دخترک
 
بود و نبود

  یکی بود  تنهای تنها زیر یه درخت تو باغ دلتنگی نشسته بود خسته و دلزده از روزگار

 

می گفت اخه قربونت برم خدا چی می شد من تو تنهایی هام تنها نبودم چی می شد

 

یکی می اومد دستمو می گرفت یا نه یکی بود تا من دستشو می گرفتم یا نه اصلا

 

جفتمون دسته همو می گرفتیم همینطور باخودش فکر می کرد و با خداش صحبت می کرد

 

می گفت می دونم که تو تنهایی ها هم تنها نیستم چون تو هستی اما  اما نه می دونم می تونی دستمو بگیری

 

ولی من که هیچی خدا بی خیال همین که خودت کنارمی بسه تو افکارش غرق بود که یکی اومد

 

به درخت تکیه داد  اونم خسته بود گفت سلام دلتنگ قصه ی ماهم گفت سلام حالا دیگه اون یکی که بود یکی نبود

 

هر چند که توی تنهایی هاش تنها نبود

 

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط اوا 86/1/23:: 10:42 عصر     |     () نظر