چرا باید زندگی را در نگاه یک آینه دید ؟ سردی نگاهش و بی پروایی در سخنش مرا به این باور می دارد
که او را نیز باید ترک کرد
من چه زود رازهای پنهان قلبم را با او در میان گذاردم چه زود اشکهایم را برایش ریختم و چه زود به او
اعتماد کردم
شیفته ء نگاه همدرد او شدم وعاشقانه دست مهربان دوستی را به سوی او دراز کردم صادقانه و بی پروا
گفتم ان چه را که نباید می گفتم .
وقتی به خط ممتدی که آن را زندگی می نامند می اندیشم می فهمم که باید شکست در تمامی ثانیه ها این حکم
روزگار است
با شلاق تنهایی مرا حد زنند و در سلول بی کسی حبسم کنند
من محکوم به حبس ابدم .
کلمات کلیدی: