شاید بتوانم در وای عشق کلبه ای رنگین تر از رنگ بال پروانه ها بسازم پنجره اش را باز کنم تا بشود
مامن امنی برای پروانه های عاشق شمع وجود را بر طاقچه ءمهر روشن کنم تا پروانه راز عاشق شدنش را
برایم بگوید ومن بی ریای بی ریا در سوز دل او اشک حسرت بریزم دل را مفروش کنم با فرش عاطفه
و دیوانگان بی مهر را در آن مهر و یک رنگی بیاموزم اما نه ...
می خواهم به غول تنهایی بگویم که دیگر در مدار
زندگی کسی را ندارم که از عشق به پروانه بگویم یا کسی را ندارم که از عشق و بودن برایش درد دلی
بگویم می خواهم مقابل پنجره خزه ای بکارم تا ظالمانه پروانه ها را برایم شکار کند برکه ای بسازم و
در آن مرغابیان بی مهری پرورش دهم می خواهم نهال بی توجهی را از نو بکارم و آن را با نا امیدی
ابیاری کنم می خواهم از کینه برای پروانه ها سخن بگویم و به آنها بگویم که از شما بیزارم از شما که
عاشقید شما که عشق را حتی به قیمت بالهایتان انتخاب کردید ولی من عشق و معشوق امید و مهر و زندگی
را با هم از دست داده ام ..
کلمات کلیدی: