روزهایی را که مثلث من وتو درس میانه ی کلام را تا بی نهایت امتداد می داد وتو در تشریح زندگی شعاع امید را از مرکز وجود رسم می کردی ومحیطی به وسعت تمام افعال پدید می اوردی تو فضای صحن امروز زمان را عمود بر لبخند می کشیدی و مساحت کل هستی را در کلام دوستی مختصر می کردی تواینده را در صفحات متنافر فردا معنا می بخشیدی و صبح را در تجزیه مجذور قلبها به خنده وامی داشتی و من چون شاگردی تیز هوش مسئله ی رویا های ناممکن را در دفتر اتحاد با جدولی از امید حل می کردم می گفتی و من باور نمی کردم که روزی دستگاه تقدیر ترکیب ما را از هم جدا کند و تو ازادانه از محلول اشباع شده وجود بگریزی ومن در ان بمانم این را هیچگاه باور نمی کردم ای مفعول فعل اشک ای مدرس مدرسه ی عشق ای تاریخ روزهای خوب تو رفتی و من هنوز با بهترین ها به یادت می اورم تو رفتی و من اکنون خطی تنها در بی کرانه ی سخنم اما می دانم که روزی با تو زوایای مثلث دوستی را به هم متصل می کنیم و دوباره محیطی به وسعت تمام افعال پدید می اوریم و تو برایم خواهی گفت که دو خط غم و زندگی هیچ گاه همدیگر را قطع نخواهند کرد وتا بی نهایت در کنار هم امتداد می یابند وتو خواهی گفت که معادله زندگی را در دستگاه تقدیر می توان چه اسان فهمید و من در خلا ء نبودنت سر گشته تر از حبابم
کلمات کلیدی: