سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لغزش دوستت را برای هنگام یورش دشمنت، تحمّل کن . [امام علی علیه السلام]
دخترک
 
مادر

مامان دوست دارم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

همیشه کنارم باش

 

 

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط اوا 88/3/25:: 1:6 صبح     |     () نظر
 
ای دوست دوست

در زدم و گفت کیست ؟ گفتمش ای دوست دوست

گفت در آن دوست چیست ؟ گفتمش ای دوست دوست

 

گفت اگر دوستی ، پس چه در آن پوستی ؟

دوست که در پوست نیست ، گفتمش ای دوست دوست

 

گفت در آن آب و گل دیده ام از دور دل

او به چه امید زیست ؟ گفتمش ای دوست دوست

 

گفتمش این هم دمی ست ، گفت عجب عالمی ست !

ساقی بزم تو کیست ؟ گفتمش ای دوست دوست

 

در چو به رویم گشود ، چمله ی بود و نبود

دیدم و دیدم یکیست ، گفتمش ای دوست دوست

 

این شعر خیلی دوستش دارم و اکثر اوقات زمزمش می کنم امیدوارم خوشتون بیاد


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط اوا 88/2/10:: 7:40 عصر     |     () نظر
 
مگر این را نمی دانی؟

و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی ارد

و برف نا امیدی بر سرم یک ریز می بارد

چگونه بگذرم از عشق از دلبستگی هایم

چگونه میروی با این که میدانی چه تنهایم

همیشه با تو بودن های من دیری نمی پاید

و بعد از تو کسی دیگر به دیدارم نمی اید

تمام لحظه های من پر از تکرار بی رحمیست

چگونه میتوان با این همه نا مهربانی زیست؟

ببین دل تنگ دلتنگم و از بی حاصلی لبریز

واین را خوب میدانم که می پوسم در این پاییز

و تو از یاد خواهی برد تمام خاطراتت را

و من میمیرم از ترس ملال و وقوت فردا

همان فردای بی رحمی که دلگیر است وتکراری

ولحن پنجره هایش غم انگیز است و دیواری

چرا دلواپسی ها را ز چشمانم نمی خوانی؟

من از دوریت میترسم مگر این را نمی دانی؟


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط اوا 88/1/29:: 11:39 عصر     |     () نظر
 
ببینو بشنو

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط اوا 88/1/7:: 8:7 عصر     |     () نظر
 
او کس دیگری .. . . .

آتش درونم درد را به درد می آورد غمی است بی نهایت وقتی برای نخواستن یک دل دعوا باشد اما گاهی حق با بازنده هاست .

در تدفین جسد سرد آخرین آرزویم سکوت میکنم زجه نمی زنم آرام و متین می ایستم تا این آرزو را نیز آبرومندانه به خاک فراموشی بسپارم.

آنقدر آرزوهایم را به گور سپردم که جایی برای جسدم نیست  مثل آسمان باشکوه گریه میکنم بی مهابا و سخاوتمند .به ماه پناه می برم? اگر ستاره ای در آسمان تار زندگی ندارم او همیشه در آسمان هست به دلهای رانده شده? پس زده شده? شکسته? مثل دل خودم می اندیشم ? مگر چه میخواستم از او از این روزگار نا نجیب غیر از اینکه بگذارد دوستش بدارم:! اویکی غیر از مرا......؟

من تنها مانده ام او درخیالم رفت ?از رویایم ?رویای خیس از اشکم گذشت و از زندگی ام رفت. بت خیالم مجسمه ای یخی بود که حتی با هرم نفسهایم آب می شد.

چرا قلبم را روزگار اینقدر زود پس داد؟ اون کاغذ پاره ها هم گفتن که فالم خوب درنیومده؟! دلش گم شده بود ؟!.این تقدیر من است یا تقصیر من که روزها وشبها چشم به جاده ای بدوزم وبه انتظار آمدنت ?بازگشتت  بنشینم وتورا در رویا بپرورم ودر واقعیت از دست دهم حتی درختان جاده هم مرا میشناسند من هم آنهارا با تمام عشقبازی هایشان به یاد دارم رسیدن من و تو به هم شده ماجرای دوخط موازی که هرگز به هم نمیرسند من همان خط ممتد جاده ام که همه درانتظار به پایان رسیدنم هستند تا از من سبقت بگیرند و مرا جا بگذارند خودم را دلم را احساسم را .

 

کی پنجره ی باران دیده? چشمانم خورشید را خواهد دید کی نقش تو را می بینم و کی این آروزرا به خاک می سپارم؟ قاصدک ها خبر را به همه جابرسانید  ای رود با ناله داغ مرا روان کن اوکس دیگری را می خواهد او آنچه من می خواستم نبود او قلبم را پس داد قلبش را پس گرفت بت زندگی ام شکست اب شد  !

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط اوا 87/11/4:: 12:52 صبح     |     () نظر
 
فقط می روم

1000 تومن? اصلا حالی از ما نمی پرسی ?دربست?!!!!!!!!!؟؟

فقط صداهارو می شنوم راه می رم و توخودم گریه میکنم به کجا باید برسم نمی دونم راه روفراموش کردم بی هدف قدم برمیدارم نگاه سنگین عابران رواحساس می کنم ولی همچنان بی هدف ومقصد پیش می رم حالا باز پشت اون پنجره کوچیک با اون توری کهنه و میله های مختشم پنجره ای که به کوچه ای تنگ و تنها مثل دل من باز می شه وتنها رهگذرو مهمونش همون برگ های هزاررنگ خزون دیده هستند صدای بارون همچنان به تارهای دلم چنگ می زنه زمزمه می کنه  تو کدوم دستگاه می زنه نمی دونم نه غمه نه شادی مبهوتم می کنه ایستادم و گوش میدم سوز گزنده باد به بازوهام شلاق می زنه ومنو یاد خاطره های بدم میندازه بازوهام رومیون دستام میگیرم وخودم رو به صدای بارون که خاطره های بدم رو پاکن فراموشی می کشه میسپارم قاب پنجره منو به دنیای دیگه ای می بره هر چند که روبروم هیچ منظره ای نیست به جزدیواره کهنه یه ساختمان ویرون مثل کالبد من که پیشونی دیوارش از نوازش بارون عرق شرم گرفته واین پیکرکهنه پوسیده به تلافی مهمون نا خونده هر از چند گاه کوچه گاهی آجری از نفرتش رو نثار کوچه و مهمانش می کنه بو می کشم بوی خاک بارون خورده بوی تعفن غصه وانگل های غم و نکبت درونم رو پنهان می کنه کرم های کینه و تنهایی آرام آرام در قلبم می لولندومن هیچ پادزهری غیر ازگریه برایشان سراغ ندارم مرحمی از اشک می سازم تا وجودم را آلودتر از این که هست نکنند وگاهی به التماس و تمنا دست به سوی آسمان می گیرم که باران با لطافت وپاکی اش تن خسته و رنجورو آلوده ام را جــــلا دهــــد وآسمان سخاوتمندانه امـــــــروز لبـــــریـزم کـرد از جـــام عاطـفـه ای کــــــه در کـــسی حتــــی بهـــتــرینـم نـدیـدم .


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط اوا 87/9/6:: 10:7 عصر     |     () نظر
 
دختر پا ییز تولدت مبارک

دوباره این زمین ماهها و روزها و ساعتها و دقیقه ها و ثانیه ها به دور خورشید گشت تا دوباره سالی بگذره و و برسیم به این روز،روز آغاز .

آغاز یه محبت یه عشق یه دوست داشتن ...........

آغاز تحول زندگیم آغاز رهایی از تنهایی هام( آغاز یه حسودی کوچولو)

خانمی سلام

تولدت مبارک

خوبی ؟می دونم که می دونی از فاصله ها بیزارم و دلتنگ از فاصله هایی که اینبار نمی دونم چرا اینقدر ازار دهندن .

باز شروع کردم به گله نه ؟ خیلی دلتنگتم خیلی زیاد  اونقدر زیاد که حتی به شماره هم نمی اد نازنینم می بینی برگها شروع کردن به ریختن بازم بیا به رسم کودکی هامون قشنگاشو جمع کنیم تا بعد به هم هدیشون بدیم یادته؟دفتر برگامونو می گم ؟

گل سرخم پارسال این روزا از خدا خواستم پاینده باشی و سر حال بمونی که پناه بی کسی هام بشی گفتم وارزو کردم خوشبخت ترین دختر روی زمین باشی.

پرستوی مهاجرم کجایی ؟دلشکستم از دوریت دل آزردم از تنهایی

عروسکم سنگ صبورم  نیستی تا من تو پناه دل گرمی هات اروم بگیرم .

 

عزیزم این فراق کی تموم می شه دلتنگ بوسیدن دستاتم

از وقتی کنارم نیستی حتی چشمه احساسمم خشکیده  گفتن دوستت دارم یادم رفته .

بیا بچه بشیم  دوست دارم دوباره بساط کنیم بیا بی ریا بشیم دوست دارم دوباره تو بغلت  گریه کنم  بیا بی ریای بی ریا دنبال عروسکای گم شدمون بگردیم  نازنینم منو تو زمان  جا نذار منو تنها نزار کمکم کن

عروسکم پرنده سعادتم  همای زندگیم کجایی ؟

(الریمه توت من تک گالمشم هارداسان دادما چات )

بیا در سوگ دل گیر گل سرخ بخونیم شعری از دیوان گریه منو تو زاده ی فصل خزانیم دوتن پرو ده دامان گریه   پاییزه پاییزه پاییزه عریون منو تو خسته و گریون

 

ناز گلم ببخش ناراحتت کردم

امید زندگیم ارزوی محالم بهارم دوستت دارم تولدت مبارک

 

بهانه ی زندگیم فاصله ها تو رو ازم نگیره ؟؟؟

نازنینم  بیست سالگیت مبارک

من چه جوری برات کیک جور کنم ؟

آخه می دونم چه جوری می شی اگه  شیرینی نخوری

اینم کیکت حیف که نمی شه بخوریش  مثل پارسال تو خیالت  مزه مزش

 

 

بقیه رو از دست ندی...

کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط اوا 87/7/28:: 12:8 صبح     |     () نظر
 
کاش
کاش مجازات بدی داشت توی قانون بی وفایی

کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط اوا 87/7/25:: 4:12 عصر     |     () نظر
 
وفا

کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط اوا 87/3/21:: 9:7 صبح     |     () نظر
 
خمار می عشق

                    برو ای عشق میازارم بیش

از تو بیزارم و از کرده ی خویش 

من کجا  اینهمه رسوائیها

دل دیوانه و شیدائیها؟

من کجا اینهمه اندوه کجا ؟

غم سنگین چنان کوه کجا ؟ 

شب طولا نی و بیداری ها

تب سوزنده و  بیماری ها

دیده ی شادی من کور نبود

خنده از روی لبم دور نبود

من پرستوی  بهاران بودم

عالمی روح و دل و جان بودم  

تا تو ای عشق  به دل جا کردی 

سینه را خانه ی غم ها کردی

سوختی بال و پر و جانم  را

ارزو های  فراو انم را  

میگریزم ز تو ای افسونگر

دست بردار از این دل دیگر

دل من  خانه ی رسوائی  نیست

غم من نیز تماشائی نیست  

کودک مکتب تو جانم  سوخت

اتشی بود که ایمانم سوخت

عشق من گرم دل و جانش کرد

شعر من رخنه به ایمانش کرد  

چشمم اموخت به او مستی را

پا نهادن به سر هستی را

بافت با تار امیدم پودش

برد از یاد نبود و بودش  

انچه از دیگر یاران نشنید

از لب پر گو هر من بشنید

 بوته ی خشک بیابانی بود

غافل از عالم انسانی بود  

اشک شب گشتم و ابش دادم

سنبلش کردم و تا بش دادم

انچه در جان و دلم بود صفا

ریختم در دل و جانش ز وفا  

رشته ی مهر به پایش بستم

تا بگیرد زمحبت دستم

تا بتی ساختم از روی نیاز

شد مرا مایه ی امید دراز  

رنگ اندوه به چشمانش بود

در محبت گرو وش جانش بود

روز او بی رخ من روز نبود

به شبش شمع شب افروز نبود  

قصه می گفت ز بیماری دل

زغم هجر و گرفتاری دل

زانکه شب تا به سحر بیدار است

از پریشانی دل بیمار است  

باورم شد که گرفتار دل است

بس که می گفت که بیمار دل است

عشق رویائی او خامم کرد

شور و دیوانگی اش رامم کرد  

پای تا سر همه امید شدم

شعله ور گشتم و خورشید شدم

نرگس فتنه گرش دامم شد

عشق او منبع الهامم شد  

پر از او بودم  جادو بودم

یا نمی دانم خود او بودم

نقش او بود همه اشعارم

خنده هایم نگهم گفتارم  

خوب چون دید گرفتار دلم

آفتی  شد پی آزار دلم

قصه ی عشق فراموشش شد

کر ز گفتار دلم گوشش شد  

عهد و پیمان همه از یاد ببرد

دفتر عشق مرا باد ببرد

رنگ اندوه ز چشمانش رفت

لطف و پاکی  ز دل و جانش  رفت  

شد  سرا پا  همه تزویر و ریا

مرد در سینه ی او مهر و وفا

دیگر او مایه ی امیدم نیست

ارزو ی دل نو میدم نیست  

اه ای عشق زتو بیزارم

تا ابد از غم دل بیمارم

برو ای عشق میازارم بیش

از تو بیزارم و از کرده ی خویش


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط اوا 87/3/4:: 9:59 صبح     |     () نظر
<      1   2   3   4   5   >>   >